جدول جو
جدول جو

معنی فراغت یافتن - جستجوی لغت در جدول جو

فراغت یافتن
آسوده شدن از کاری، آسودگی یافتن
تصویری از فراغت یافتن
تصویر فراغت یافتن
فرهنگ فارسی عمید
فراغت یافتن
(دَ فَ بُ دَ)
پرداختن. به پایان رساندن. فراغ:
چو از گفتن فراغت یافت شاپور
دمش در مه گرفت و حیله در هور.
نظامی.
رجوع به فراغ و فراغت شود
لغت نامه دهخدا
فراغت یافتن
آسوده شدن آرامش یافتن آسوده شدن راحت شدن، پرداختن از چیزی به پایان رساندن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فرصت یافتن
تصویر فرصت یافتن
به دست آوردن وقت مناسب برای انجام کاری
فرهنگ فارسی عمید
(دَ شُ تَ)
غفلت داشتن. فراموش کردن:
در بزرگی و گیرودار عمل
ز آشنایان فراغتی دارند.
سعدی.
، آسوده بودن و راحت زیستن. رجوع به فراغ و فراغت شود
لغت نامه دهخدا
(تُ کَ دَ)
آسوده شدن. (آنندراج). آسایش یافتن:
پزشکی چون کنی دعوی که هرگز
نیابد راحت از بیمار بیمار.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
آسایش داشتن، فراموش کردن، پروا داشتن آسوده بودن آرامش داشتن، فرصت داشتن مجال داشتن، غفلت داشتن فراموش کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرصت یافتن
تصویر فرصت یافتن
موقع مناسب برای اجرای کاری یافتن، دست یافتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرا یافتن
تصویر فرا یافتن
یافتن، درک کردن فهمیدن دریافتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فراغت داشتن
تصویر فراغت داشتن
((~. تَ))
آرامش داشتن، فرصت داشتن، فراموش کردن
فرهنگ فارسی معین
بی گناه شناخته شدن، تبرئه شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد